مكن

من مونس جان توام من شمع سوزان توام

من نورچشمان توام اينگونه خاموشم مكن

خواهي بماني از قضا پر واكني اندر فضا

كارت جفابر دل رضا اينگونه رنجورم مكن

خواهي تراگنجت دهندخواهي كه درعرشت برن

خواهي كني دل را سرنداينگونه ويرانم مكن

من مآمن دلدارتو مانده فلك در كارتو

درمانده ازآثارتو اينگونه بي عهدم مكن

من روشني بخشان تومجنونم و خواهان تو

من گشته ام سامان تو اينگونه تاريكم مكن

رقصم ميان جام تو دنيا فقط بركام تو

يكتاخمار رام تو اينگونه بي عقلم مكن

شاعر:سيدمحمد علي ميراميري

نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:مكن,عاشقانه,غمنامه,عشق,ساعت 19:20 توسط بردیا آریا| |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com